برای آنانکه شهادت را جستجو می کنند !

سلام نمی دانم شهادت را چگونه در ذهنت ترسیم کرده ای و چگونه قصد رسیدن به آن را داری بهر حال اگر متن زیر را بخوانی ضرر نخواهی کرد .

شهادت پایان یک زندگی ایده آل و موفقیت آمیز در این دنیاست . آنچه در این زندگی دنیا مهم است شکل موفقیت آمیز آن است و شهید کسی است که  مصداق       ( و من عَشَقَنی قَتلَنی – هر کس را که من عاشق او شوم او را می کشم ) پس رمز رسیدن به شهادت ، معشوق ِ خدا شدن است . آیا تا بحال در این چند سالی که شهادت را جستجو می کنی از خود پرسیده ای که چگونه می توان معشوق خدا شد و به شهادت رسید ؟ جواب سوالت را می دانم ، خیر ، و این را هم خودت خوب می دانی ! بیایید مرور کنیم آن سالهایی را که تا بحال هزار بار مرور کرده ایم اما بی هدف و گاهی هم از سر احساسات ! هشت سال ِ جنگ تحمیلی را می گویم . سال هایی که فرصتی بود برای معشوقِ خدا شدن و به شهادت رسیدن . سال هایی که فرض و امر بود ، هر کس که آرزوی شهادت را در سر دارد به جبهه برود و بجنگد برای آن که مانع هدایت را از سر راه مردم بردارد . کسی که به جبهه می رفت برای کشته شدن نمی رفت . رفته بود برای انجام وظیفه ، وظیفه ای که خدا بر گردنش نهاده بود ، خدایی که قرار بود عاشقش شود ! و در این میان هر کس را که خدا عاشقش می شد ، کشته می شد و به شهادت می رسید .

واقعه کربلا ! آن اسمی را که تا بحال هزار بار شنیده ایم و خوانده ایم اما بی هدف و گاهی هم از سر احساسات ! . حضرت اباعبداله الحسین (ع) برای اینکه بتواند معشوق خدا شود می بایست وظیفه اش که بردن  اهل بیت به کربلا بود را انجام می داد و انجام داد و سرانجام ایشان نیز معشوق خدا شد و به شهادت رسید . امام صادق (ع) را که هم می شناسی . رئیس مذهب جعفری ، عنوانی را که تا بحال هزار بار شنیده ایم و خوانده ایم اما بی هدف و گاهی هم از سر احساسات ! او نیز همچون جدش آرزوی معشوقِ خدا شدن و بدنبالش شهادت را داشت . برای رسیدن به اهدافش باید هزار هزار شاگرد را تربیت می کرد و مذهب جعفری را تاسیس و چه زیبا وظیفه اش را انجام داد و معشوقِ خدا شد و به شهادت رسید .

 از این نمونه ها بسیار است چرا که خودت خوانده ای و شنیده ای اما بی هدف و گاهی هم از سر احساسات ! پس بدون شک رمز رسیدن به شهادت در کربلا و هشت سال دفاع مقدس عمل به وظیفه بود ! آن سالها و واقعه ها گذشت و هیچگاه دست تو به آنها نمی رسد چرا که در یک مقطع زمانی و مکانی با آن کیفیات و خصوصیات رخ داد . پس عقل حکم می کند که نه منتظر جنگی با شمشیر و نیزه باشیم و نه منتظر جنگی با فشنگ و خمپاره ! چرا که ما در این زمان زندگی می کنیم زمانی که نه از سرنیزه و شمشیر خبری است و نه از فشنگ و خمپاره . می طلبد که رمز شهادت را در این زمان جستجو کنی و منتظر آن واقعه ها نباشی !

جمله ی ( اما بی هدف و گاهی هم از سر احساسات ! ) را که چند بار خواندی برای این گفتم که ببینیم امروزه چقدر بی راهه می رویم . کارهایی که ما امروزه بعنوان وظیفه قلمداد می کنیم و خوشحالیم که وظیفه شناس هستیم و رمز شهادت را یافته ایم ، بدان که رمز شهادت نیست بلکه عین خیانت است .  خیانت به خود ، خیانت به شهدا و خیانت به مردم . برادرم و خواهرم ! این که من هر روز چفیه به گردنم باشد و تو به جای روسری ، چفیه به سر کنی ، اینکه هر روز از این یادواره به آن یادواره طی طریق کنیم و کمی هم آه و ناله سر دهیم ، اینکه هر پنجشنبه عصر ها سری به گلزار شهدا بزنیم و برای خودمان یاد امام و شهدا و شهید گمنام سلام! بگذاریم و اشک بریزیم و اینکه در دانشگاه با دو سه چفیه و سربند و چند پلاک و وصیت نامه و دیدار خانواده شهدا ، دین خودمان را به شهدا ادا کنیم ، اینکه من مسئول غرفه جبهه و جنگ در یک نمایشگاه باشم و بعد به همین عنوان مرا به اردوی راهیان نور ببرند ، اینکه اسمت را برای خادم شدن در مناطق عملیاتی جنوبِ سال 1391 بنویسی ، اینکه من پیراهنم ساده باشد و روسری تو لبنانی و چادرت ملی !  ، اینکه تا یک جانباز را می بینی دست و پایت را گم کنی و بروی و از او بخواهی که برایت چند خاطره تعریف کند ، اینکه فلان رئیس دانشگاه و فلان فرماندار و فلان بخشدار و فلان رئیس اداره و فلان و فلان و فلان در یک یادواره و همایش ، چفیه ای چروک و نا مرتب به گردن بیندازند و چند عکس و گزارشی تهیه کنند و چند خاطره تعریف کنند و به خیال خودشان حضّار را منقلب کنند ، اینکه آهنگ زنگ تلفن همراهت جبهه و جنگی باشد و عکس پس زمینه آن شهید همت و جمله کجایند مردان بی ادعا و اینکه و اینکه و اینکه !!!

به خدا همه این ها خوب است لااقل ظاهر را حفظ کرده ایم اما برادرم و خواهرم اصلاً کافی نیست و دست ما به شهادت نمی رسد و معشوق خدا نمی شویم . شاید بپرسی برای چه و یا چرا به ما و خودت توهین می کنی ؟ جوابش را می دهم و امیدوارم به خودت بنگری ! و کمی تامل کنی ! 

اینکه من چفیه دور گردنم و تو روسری ات چفیه باشد و ما این را برای غیر به تن کنیم و ذره ای حب دیگران در دلمان باشد و به عبارتی برای خود نمایی مورد استفاده قرار داده باشیم  نه برای زنده نگه داشتن فرهنگ شهدا آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه از این یادواره به آن یادواره طی طریق کنیم و آه و ناله سر دهیم و سپس بلافاصله بعد از یادواره زبانمان به غیبت و تهمت و ایرادگرفتن باز شود آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه هر پنجشنبه عصر ها به گلزار شهدا سری بزنیم و یاد امام و شهدا و شهید گمنام سلام را گوش دهیم و اشک بریزیم و سپس به خانه بازگشته و سریال های فارسی 1 را یک به یک چک کرده و نگاه کنیم و دیگران را نیز دعوت به نگاه کردن کنیم و شب ، هنگام خواب ترانه های مبتذل را گوش کنیم  آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه در دانشگاه با دو سه چفیه و سربند و پلاک ، مسئله شهید و شهادت را حل کنیم و از جانباز شیمیایی 70% و مشکلات خانواده اش غافل باشیم و گاهی از سهمیه کنکور و ... فرزندانش شِکوِه و ناله کنیم آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه در غرفه شهدا در یک نمایشگاه فعالیت کنیم و به همین واسطه ما را عید به اردوی راهیان نور ببرند و عید آنجا باشیم و کمی خاک و عکس ، توشه ما باشد و زمانی که به خانه آمدیم در دید و بازدیدهای عید رعایت محرم و نامحرمی را نکنیم و ... آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه من لباسم ساده و تو روسری ات لبنانی و چادرت ملی اما عفت و حیا را بی خیال شویم آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه تا یک جانباز را می بینی و دست و پایت را گم می کنی و چند خصوصیات شهید را می طلبی و دریغ از پیاده کردن یک خصوصیت آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه فلان رئیس دانشگاه و فلان فرماندار و فلان بخشدار و فلان و فلان و فلان با چفیه چروک و نامرتب ، صرفاً برای تهیه گزارش و چند عکس در یک همایش و یادواره حضور بهم می رسانند و هیچ خبری از درد دل ارباب رجوع خود ندارند آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

اینکه زنگ تلفن همراهت جبهه و جنگی و پس زمینه آن عکس شهید همت و جمله کجایند مردان بی ادعا باشد اما درون حافظه اش مملو از عکس و صوت و فیلم نامربوط و چرت و پرت باشد آیا دستمان به شهادت می رسد ؟

نه دستمان نمی رسد . توئی که هنوز منتظر تیر و ترکش و خمپاره ای  بدان که جنگ دیروز جهاد اصغر بود و جنگ امروز جهاد اکبر و حال خودت وظیفه ات را پیدا کن !!!