عید فطر به راستی عید پایان رفتن رمضان نیست.عید برآمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است.چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود.رمضان کوره ای است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر می آورد.فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست،برآمدن روز نو،روزی نو و انسانی نو است.چه سخت است وداع بهار


و چه سخت تر وداع با بهار جان ؛بهار فرصت های ناب،بهار مجال های مغتنم بیداری.بهاری که به ناگاه بر همه تار و پود جان انسان می وزد.اکنون باغ بهار زده ،باغ جان گرفته از نفس های مسیحایی دلها رمضان پر برکت خدا اسمان را می نگرد که گاه به رگباری کوتاه از ابرهای رحمتی که به دست نسیم از راه میرسند،اشک در ایینه چشمانش جوانه میزند.

خداوندا!فردا روز عید فطر است.روز بازگشت به سوی تو.در این ماه به من نعمت های فراوانی دادی.کمکم کردی نت بیشتر به تو نزدیک شوم.ولی چه کنم؟روز های دیگر می ایند و این حالات از من دور می شود.خداوندا!اینک با ماه رمضان وداع می کنیم.همان وداع عزیز ی که فراقش بر ما دشوار است و رفتنش ما را غمگین و گرفتار وحشت تنهایی می کند؛عزیزی که او را بر ما پیمانیست که باید انرا نگه داریم و حرمتی است که باید ان را رعایت کنیم و بر ما حقی دارد که باید ان را ادا نماییم.پس اکنون می گوییم:بدرود ای بزرگ ترین ماه خداوند و سلام ای عید اولیای خدا...

 

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکباره چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بی قدری ما چون نشود فاش به عالم

ماهی که شب قدر در او بود نهان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره بر افروخت

از نامه اعمال سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر در این معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد سبک آمد و چون کوه گران رفت

چو اشک غیوران ز سراپرده مژگان

دیرآمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت