یکی از اسباب شکوفایی استعدادهای نوجوانان قراردادن آنان در شرایط سخت زندگی است . بنحوی که خود نوجوان بتواند در موقعیت های مختلف ، واکنش هایی مطابق با اصول و بر معیار موفقیت و پیروزی از خود بروز و ظهور دهد.
از جمله نمونه های امروزی قراردادن نوجوان در شرایط سخت به منظور محک زدن استعدادها و قابلیت هایش واگذاری مدیریت برگزاری یک اردوی یک روزه و چندروزه به وی می باشد که باید از سوی سرگروه بر اساس یک شناخت کلی از روحیات و عملکردهای سابق نوجوان صورت گیرد .
آنچه که ما متاسفانه از سالها پیش در روند تربیت و رشد نیروهایمان مدنظر قرار داده ایم و حتی مورد الگوبرداری وسیع از ناحیه سرگروه ها قرار گرفته است ، برگزاری صفر تا صد تمام برنامه های تفریحی و زیارتی از ناحیه ی سرگروه بوده است . شاید در برخی مقاطع از نوجوان بعنوان کمک سرگروه یا معاون استفاده شده باشد اما تا به حال مدیریت برگزاری یک اردو به نوجوان سپرده نشده است در حالی که یکی از مهم ترین و اصلی ترین عامل هایی که باعث ظهور و بکارگیری استعدادهای نوجوان می شود یعنی مدیریت کردن را از وی دریغ کرده ایم .
وقتی نوجوان خودش را در میدان مدیریت ببیند و حس رهبر و راهگشابودن و دستگیری کردن را بچشد آنگاه خواهد توانست در مواقع بروز مشکلات آنچه را که تا به حال در خویش پنهان دیده است به یکباره مشاهده کند و بکار ببندد و این زمان همان زمان طلایی است که نوجوان فرصت آزمون و خطا را در سال های آغازین ورود به اجتماع می یابد و به ناچار برای اینکه از ناحیه دوستان و همسالان خود مورد انتقاد و هجمه منفی قرار نگیرد بهترین روش ها و عملکرد ها را از خود نشان دهد . و این یعنی بروز استعدادهای درخشان نهفته در وجود وی . وهدف ما نیز باید این باشد .
عملکرد ها و فعالیت های مدیریتی و نحوه تربیت شهید بزرگوار بهنام محمدی 13 ساله می تواند برای ما در زمینه چگونگی تربیت نیروها سرمشق و الگو باشد .
متولد 12 بهمن سال 1345 در شهر مسجد سلیمان است . شرایط و نحوه تربیت خانواده اش بهنام را بر خلاف بعضی از هم سن و سال هایش به گونه ای تربیت می کند که بتواند خودش روی پای خودش تمام قامت بایستد.نوجوانی استخوانی و ترکه ای اما در عین حال بازیگوش و تر و فرز .
می رود تا آماده رفتن به مدرسه و کلاس شود . اما جنگ شروع می شود و بهنام بر اساس مدل تربیتی ای که خانواده اش وی را بر آن سو بار آورده اند به این نتیجه می رسد که می تواند در اوان نوجوانی یعنی سن سیزده سال و هشت ماهی ، قدمی برای دفاع از آب و خاکش بردارد . و این یعنی او ، خود را در میدان سخت و پر خطری مشاهده می کند و باید برای اینکه مورد نقد و هجمه منفی نسل های آینده قرار نگیرد استعدادهای بالقوه ی خودش را برای مدیریت کردن و پشت سرگذاشتن این شرایط سخت ظاهر کند . کما اینکه خودش از کودکی به مادرش می گفت می خواهم وقتی بزرگ شدم طوری باشم که سراسر ایران از من به خوبی یاد کنند و تبدیل به یک قهرمان ملی شوم. ( البته نباید فراموش کرد که سیزده سال هایی هم بودند که اصلا فکر و ذهنشان به این گونه مسائل خطور نمی کرد چه برسد به اینکه بخواهند مدیریت کنند شرایط جنگی کشور را ) پس جمله شهید بزرگوار به مادرش نشان می دهد که مدل تربیتی این شهید متفاوت است و از کودکی چنان بار آمده است که بتواند در سن سیزده سال و هشت ماهی ، لقب مدیر را بر سینه فراغ و مالامال از عشق به وطنش ببیند .
بهنام محمدی در اوان نوجوانی مدیر است و نیازی به تر و خشک کردن از ناحیه خانواده ندارد برای همین به مادرش می گوید :
از خرمشهر برو و اینجا نمان ! و این نشان می دهد که می تواند خود و اوضاع اطرافش را مدیریت کند .
در خرمشهر به صف مدافعان غیور شهر می پیوندد . یعنی در کنار جوانان بیست ، بیست و پنج ساله هایی قرار می گیرد که نه هم سن او هستند و نه قد و هیکلشان را بشود مقایسه کرد با او ! اما یک چیز بهنام را به آنان پیوند می دهد و آن قدرت مدیریت است . بهنام حس می کند می تواند در کنار آنان خرمشهر را مدیریت کند ! بارها او را از شهر بیرون می کنند به تصور اینکه او هنوز بچه است و نیاز به مراقبت دارد و ممکن است دست و پا گیرشان شود . اما می دیدند باز او برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک دادن است !
بنی صدر خیانت می کند و بهنام با وجود سن کم می داند معنای خیانت و سیاست را . پس او هم همسو با همرزمانش دل پری از کارشکنی های رئیس جمهور کشورش دارد . ( مدل تربیتی : نوجوان باید نسبت به مسائل روز و سیاست و عملکردهای مدیران کشورش حساس باشد )
شهر در آستانه سقوط است . همرزمانش برای ضربه زدن به نیروهای بعثی نیاز دارند تا از مواضع آنان اطلاعی کسب کنند .
امّا چگونه ؟ هر تحرکی از ناحیه جوانان خرمشهری موجب به شهادت رسیدن نیروها است . همه چیز قفل شده است . بهنام این را فهمیده است یعنی می داند که شرایط سختی برای دوستان و همرزمانش به وجود آمده است . او باید مدیریت کند این شرایط سخت را ! نوجوان است اما خلّاق و سرشار از استعداد . می رود تا بتواند این شرایط را مدیریت کند . می زند به دل عراقی ها . کسی به او چیزی یاد نداده است . در کوچه پس کوچه های خالی از سکنه و ویران شده شهر می چرخد . هر خانه ای را که محل تجمع و عیش و نوش عراقی ها شده است پیدا می کند . خودش را به گریه و زاری می زند و وانمود می کند که دنبال پدر و مادرش می گردد . عراقی ها او را جدی نمی گیرند چون به جثّه ضعیف و لاغرش نگاه می کنند ، نه به قدرت مدیریت و روح بزرگش . بهنام شناسایی را تکمیل می کند . آمار دقیق نیروها و ادوات هایشان را ، موقعیت دقیق و جز به جز عراقی ها را برای همرزمانش توضیح می دهد . بچه ها ضربه های سختی به دشمن می زنند . بهنام به داد بچه ها رسید ... او مدیر بود .
گاهی داخل جمع عراقی ها می شد و یواشکی کنسرو و خشاب و اسلحه بلند می کرد . او می دانست کی و کجا باید وارد شود ! و این را هم می دانست که نباید مزاحم کار و رزم دوستانش بشود ! کار خودش را می کرد . هرجا احساس نیاز و کمک بود بهنام هم آنجا بود . گاهی در مسجد جامع گاهی در پشت سنگر گاهی هم با ژ3 غنیمتی اش 7 نفر از بعثی ها را اسیر می کرد !
او قدرِ آنچه را که داشت می دانست . مفت از دستشان نمی داد . بچه ها به او می گفتند اسلحه ژ 3 ات را تحویل بده ، برایت بزرگ است ! اما او آینده را هم مدیریت می کرد و می گفت اگر اسلحه می خواهید باید به جایش یک نارنجک به من بدهید .
و این یعنی خطر آینده را مدیریت کردن !
روحش شاد و راهش پررهرو باد . ان شاالله
نمونه های فراوانی از مدل مدیریتی و تربیتی این شهید بزرگوار موجود است اما چون مجال نیست و از حوصله خوانندگان خارج است به همین اندک بسنده می کنم . باشد که فتح بابی برای مطالعه دقیق و هدف دار زندگی شهدای عزیزمان باشد و مورد استفاده دوستان و سرگروه های عزیز حلقه های شجره طیبه صالحین قرار بگیرد .
نویسنده : حسین خانی